هرکی خاطره ی جالبی داشته بگه ما هم بشنویم …
بچه ها می خوام از پناه بگم هفت هشت سال میشه فک کنم از اون جوجه های رنگارنگ چن تا داشتیم پناه تو دستش لواشک بود داداش کوچیکه م (سه سال از من کوچیک تر) رو دید لواشک هارو قایم کرد عقب عقب راه میرفت ک نبینه یه دفعه شپلقققققق یه جوجه رو له و لورده کرد دل روده جوجه پهن بر زمین شد طفلی
من دبیرستانی بودم کلا همیشه زیاد حموم میرم
یه روز گرم که امتحان داشتم چون باید یه چیزی میخوندم
که طبق معمول حمام بودم خالم و شوهر خالم میان خونمون من از حمام درامدم رفتم تو اتاقم لباس پوشیدم و شلوارک کوتاه پام کردم کتاب بدست اومدم بیرون بیخیال اومدم رو مبل نشستم کتابمو باز کردم که یه صدای مردونه گفت سلام صاحبه خانوم سرم برگردوندم دیدم شوهرخالم کنارمه و من اصلا ندیده بودمش چنان جیغی کشیدم که انگار جن دیدم بعد یادم افتاد شلوارک پامه.
اون صحنه خیلی باحال بود با اینکه تو حموم متوجه شدم مهمان داریم ولی بیرون اومدم اصلا بکل یادم رفت و اصلا انگار چشمم ندیدشون.خیلی خجالت کشیدم با اون شلوارک🙈 هنوز تو فامیل تعریف میکنن
یبار دست جمعی با خالم اینا رفتیم رامسر خونه عمه ام
شوهر خالم داشت کنار دیوار چرت میزد سرش اومده بود پایین کامل من این شوهر خالم مثل بابامه اومدم اذیتش کنم یه پر کردم اروم تو بینیش فکــــــــــرشو نمیکردم انقد بترسه چنان سرش و بلند کرد که سرشو کوبوند به دیوار من از خنده نمیتونستم معذرت خواهی کنم.
کلا مردم ازارم
خخخخ چه جالب خانم مردم آزار…
هه هه کوفت طفلک جوجه تا سه روز نتونستم بخوابم تازه جوجه نمرده بود فقط رودش بیرون بود
من الان چیزی یادم نمیاد خخخخ انگار توو این بارداری الزایمر گرفتم همه چیو یادم میره
خاطره من مربوط میشه به جاری بزرگم،یه روز خونه برادر شوهرم به مناسبت پاگشاي من دعوت بوديم که بحث حرم رفتن شد من گفتم من وقتی مجرد بودمو شاغل هفته در میون جمعه ها میرفتم چون کتاب خونه حرمم عضو هستم هم مطالعه میکردم هم زیارت برداشت بهم گفت آره حاجت تون رو گرفتین دیگه!باور کنین همچين تیکه باحالی انداخت که خشکم زد
خخخخخخ
خخخخ چه ضد حالی…
ولی خدایی خندم گرفت چه بدجنسی با حالی
این عکس خودت خدایش این سنی ک میگی بت نمیاد…
آره عزیزم به خدا خودمم، مرررررسي لطف داري
خیلی جوونتر ب نظر میرسی … بخدا…
تو محل کارم یه پسره بود اومد کلي آدمو فرستاد برا وساطت خواستگاری بهشون گفتم نه فکر کردن دارم کلاس ميذارم پسره68بود گفتم بابا من مادر بزرگشم
خخخخ عزیزم… طفلی پسره گولش میزدی دیگه…
من اگه تو فکر گول زدن بودم که اینقدر طول نمی کشید ازدواجم،شایدم به قول جاريم حاجت گرفتم
خخخخ اره
بيا اونور دیگه کلی نازتو کشیدیم